هانیه وهابی - راوی داستان یک یهودی است که از سرزمین شام در سال ۱۳ هجری با مأموریتی به مکه میآید و پس از مدتی تحقیق در مکه به مدینه میرود و به دروغ ادعای اسلام میکند و تا پایان زمان حیات رسولا... در مدینه میماند و در طول این ۱۰ سال با رهبر یهودیان بیتالمقدس مکاتبه دارد و یافتههایش را برای او گزارش میکند.
در سراسر این رمان با گزارشهایی مواجهیم که یک غیر مسلمان از پیامبر مسلمان ارائه میدهد. این گزارشها از تأثیرگذاری پیامبر(ص) بر اطرافیان، دشمنان و روند شکلگیری اسلام حکایت دارد.
در بخشی از این رمان آمده است: «دقایقی انگار نور بر من خیره شده بود و من بر نور! ناگهان صدایی شنیدم. کسی مرا میخواند. گفتم: «کیستی؟»
صدایی از درون نور جوابم داد: «منم جبرئیل!» باورم نمیشد.
جبرئیل، فرشته درگاه خدا، اینجا چه میکند و از من چه میخواهد؟ پرسیدم از من چه میخواهید؟
گفت: «بخوان.»
گفتم «چه بخوانم؟ من که خواندن نمیدانم.»
جبرئیل گفت: «بخوان به نام پروردگارت که انسان را از خون بسته آفرید. بخوان که پروردگار تو گرامی است؛ آن که قلم را تعلیم داد و به آدمی آن چه را نمیدانست آموخت.»